عشق
این بیماری غیر واگیر
حتی اگر به وصال برسد به درمان نخواهد رسید
برای گریستن بهانه بسیار و بهای بهانه ها ناچیز ،
در حالی که دوستان ترکت می کنند ،
شانه را فراموش کن
تو در دنیایی زندگی می کنی که آرزوی کسی هستی و به تو نمی رسد
تو در دنیایی زندگی می کنی که آرزوی کسی را داری و به او نمی رسی
خراب شود این دنیا
که پر شده از لیلی و مجنون هایی که در کنار هم هستند ولی دور از هم
تو با لیلی مجنونی هستی و مجنونی دیگر با لیلی توست
غم هایت را در جیب هایت بگذار
جیبت اگر به حد کافی جا نداشت ؛ بارت را سنگین تر نکن
تو مسافر خاموشی و فراموشی هایی
همین کوله بارت بس ، که آگاهی هنوز هستی و در حال رفتن از یادهایی
همین بس که خراب شود این دنیا
که تو مانده ای و برده اند تو را ، با خود ، و از یاد .
#الهام_ملک_محمدی
من از گذشته ها ،
و تو در گذشته حال و آینده حاضری
پیش تو گویی همه چیز عالیست ،
ولی من اینجا همه چیز را به همراه خود بدحال کرده ام
این از شاعر افسرده ای مثل من خوب بر می آید
در دوری ات زندگی می کنم توأمان با مرگ ، و می میرم با زندگی ،
بیشتر از این نمی شکنم ، نه اینکه غرورم اجازه ندهد نه ، به حدی خرد شده ام که بیش از این نمی شود خرد شد
و هربار به آینه ای می نگرم که روزی در آن به خود لبخند می زدم .
آینه افتاد و شکست ، تکه هایش را کنار هم گذاشتم ، دوباره نگریستم ، و این بار در هر تکه اش ، تکه ای از من بود
مرا نیز به من شکسته نشان داد
آینه تا نشکست حال مرا نمی دانست .
#الهام_ملک_محمدی
بعد تو با هیچ طریقی دل من شاد نشد
قلب گرفتار من از بند غم آزاد نشد
گفت بسوز تا که از ذهن فراموش شوم
سوخته ام به حد خاکستر در باد نشد .
غنچه ی نشکفته که پرپر شده احوال من است
خواستم این بغض رسد بر سر فریاد نشد
جلوه ای از خاطره داده نم باران به فضا
زمزمه کردم که تو را می برم از یاد نشد
گفت به شاگرد بگو بشنوم از عشق که چیست
مسئله را خواست که حلش کند استاد نشد
تیشه ی کوه کن در آخر سر فرهاد شکافت
سر ، سر دل رفت و کسی عاشق فرهاد نشد
شاعر غمگین قلم از عشق کسی زد که نبود
تا شود آزاد هزار بار جان داد نشد
مردم از آن وقت که دست تو مرا لمس نکرد
آه بدون باغبان باغ هم آباد نشد
می شود با کسی مست بود
و اگر نبود یک عمر خمارش بود
می شود برایش شعر گفت ، خواستش ، دلتنگش شد ، دیوانه اش شد .
می دانی
گاهی نمی دانم چه می گویم یا چه می خواهم بگویم
ولی من ،
مستی نچشیده خمارم !!!
دردش از تمام آمپول های کودکی بیشتر است
برایش شعر می گویم
می خواهم ، دلتنگش شده ام
بین خودمان باشد
ولی من شعر گفتن بلد نبودم ، یاد هم نگرفتم
آدم باید کلی غم داشته باشد تا شاعر شود
یا اصلا غمی نداشته باشد
درسش را کسی یادم نداد .
اما غمش را چرا .
یک شبه ره صد ساله رفته ام
شاعر خوبی شده ام
اما نمی دانم کی پیر شده ام
#الهام_ملک_محمدی
صورتت را هم یادم رفته
ولی خودت را نه .
غمی بی پایان دارم
شب های باقی مانده ی عمرم را چه کنم
طوری دیدمت که این چشم دیگر خواب را هم نخواهد دید
نمی دانم اسمش را عشق بگذارم یا درد
بگذار عشقش برای تو باشد ، دردش برای من
من و درد تو به هم خو کرده ایم .
تو خوش باش که غمت را من می خورم
حالا که می دانم برای من نخواهی بود به چه بهانه ای زنده بمانم ؟؟
تو باعث بودی این پرنده ی بی بال و پر به بی کران ها خیره شود
اوجم افق چشمان تو بود که از من گرفتی
شعر نمی بافم ، دلم برایت تنگ شده .
#الهام_ملک_محمدی
من چه کنم وقتی که دل می خواهدت ؟
وقتی که چشمم از دوری ات بی صبرانه می گرید من چه کنم ؟
وقتی که صبری نمانده من چه کنم ؟؟ چه کنم .
خوب است که جای من نیستی
نمی دانم اعضای بدنم چطور هنوز سرجایشان هستند وقتی که تاب دوری ات را ندارم
دستم به دنبال آغوشت
چشمم چهره ات
دهانم لبانت
دلم خودت را طلب می کند .
#الهام_ملک_محمدی
بنگر مرا ، تصویری از تنهایی ام
بی شک تو بودی علت پیدایی ام
من چون کنم وقتی که دل می خواهدت ؟
هم کز فلک بر شد سر سودایی ام
آه آفریدند از غم خالص مرا
نیز اشک شد سرچشمه ی زیبایی ام
عشقی وجودم را گرفته از خودم
چون ترس پایان نیست در شیدایی ام
آن رفتنت در خود چو بلعیده مرا
امروز تکراری و بی فردایی ام
هر شانه ام کس می کشاند سوی خود
جسم خاکی دارم و دریایی ام
این قسمتم را در غیابم داده اند
می سوزم و در عین بی پروایی ام
محبوس گشتم من که مهمان آمدم
از خانه دورم داشتند آنجایی ام
کورم ز بس دیده ی نادیده گریست
پیراهنت درمان نابینایی ام
#الهام_ملک_محمدی
دیوانه ام کردی
دیوانه ام کردی
تو مگر چند نفری که هر جا را که می نگرم آنجایی ؟
راست بگو
تو که همیشه در خیال من حاضری و مهربان هم هستی
چگونه زندگی می کنی ؟
فلسفه ی وجودت می تواند جز این باشد که یک شاعر به شاعر های دنیا اضافه کنی ؟
اصلا دلیل وجودی امثال توهمین است ،
من شاعر در آینه ی وجود تو قابل دیدن شده ام
آینه ای که هر که در آن بنگرد مرا خواهد دید
و من تو را .
این بزرگترین و جمعی ترین خطای دید دنیاست
درست دیدن زیباست .
#الهام_ملک_محمدی
یاد ز ما نمی کنی روی به ما نمی کنی
مثل زمانه ای به کس آه وفا نمی کنی
یک دم اگر ببینی ام جان به فدا دهم تو را
باز مرا ندیدنت . ، لطف چرا نمی کنی ؟؟
از من اگر که خواستی جان ببری خودت بیا .
پیش تو چون بلا شدم دفع بلا نمی کنی ؟؟
خاک شدم به راه تو پا بگذار روی چشم
منتظرت نشسته ام شور به پا نمی کنی ؟؟
آه قفس شکسته ای بال مرا تو چیده ای
می گذری ز من ولی باز رها نمی کنی
این دل ناامید من از تو طمع بریده است
صاحب صد عمارتی ، خانه بنا نمی کنی .
#الهام_ملک_محمدی
درباره این سایت