شعرهای من



وای گلم وای گلم
دست کسی چید تو را
هجر تو بر شاخه گران آمد و آه
دوری تو آنچه نباید به سرش برد و دریغ
یک سر پژمرده و خشکیده ز غم
خانه ی دل
روشن از اندیشه ی مهرت شد و افسوس که این شعله ی کوچک شرر آتش ویرانی من
بود و دل و جان مرا
سوخت که سوخت
وای دلم وای دلم


#الهام_ملک_محمدی

در دلم افروخته سوزی که به م نرود
درد کمی نیست در آن خیر که بی شر نرود

یک نفر از من همه دنبال تو بی من برود
یاد نداری ز من و یاد تو از سر نرود

آنکه توانست بگوید خبرش نیست ز درد
بی سر سرمست که واعظ سر منبر نرود

آدم اول به طمع چون بدر آمد ز بهشت
روی زمین رحم برادر به برادر نرود

هر مژه ام مثل درخت لب جو گشته از اشک
خشک شود چشمه بیا صحنه مکرر نرود

جان دلم این همه ای در من و من ندارمت
در دل و جان هستی و جایت کس دیگر نرود

از همه عالم شدم آسوده که دیوانه شدم
حرف تو آید به میان دل پی پیکر نرود

عکس رخ ماهی و در برکه ی چشمان سیاه
کوشش پیچک به بلندای صنوبر نرود

خنده ی زیبای تو چون گریه ی من را طلبد
پاک و زلال اشک بریزم که ز کوثر نرود

شعر تری می شود آن بغض که شاعر بکشد
نیش دگر بر جگر لاله ی پرپر نرود

حال چنان از نفست زنده به عشقم که بدان
روزی اگر نباشم این قصه به آخر نرود

#الهام_ملک_محمدی

در نظرم آمده ای لحظه ی باران شدنم 
حال که بر پای تو آماده ی ویران شدنم 
 
خویش در اندیشه ی من غیر تو تفسیر نداشت 
آن شب بی مهری ات آغاز زمستان شدنم 
 
در پس چشمان تو محکوم به دیوانگی ام 
باز به من خیره نگر محض پریشان شدنم 
 
فکر منی ذکر منی باز نگرد از دل من 
از تو غرض بر دل دیوانه نگهبان شدنم 
بر جگرم نیش غمت بود و زبان باز نشد 
خواندنی از چشم تو شد قصه ی گریان شدنم 
سوی فنا می بری ام رود به مرداب رسید 
رو به عقب داری و من روی به پایان شدنم 
 
خانه ام آوار شده خانه ات آباد شود 
 
چشم تر از عشق شده منشا طوفان شدنم 
 
#الهام_ملک_محمدی

ما خیلی به هم شباهت داریم, 
من برای شاد بودنت خودم را می شکنم 
تو هم برای شاد  بودنت مرا می شکنی .
این که غصه ندارد  
هر آدمی توی زندگی اش , یک جا می شکند , 
یا دلش 
یا غرورش 
اما خدا نکتد هم دل بشکند هم غرور . 
 
#الهام_ملک_محمدی

صورتت را هم  یادم رفته
ولی خودت را نه . 
غمی بی پایان دارم 
شب های باقی مانده ی عمرم را چه کنم 
طوری دیدمت که این چشم دیگر خواب را نخواهد دید 
نمی دانم اسمش را عشق بگذارم یا درد  
بگذار عشقش برای تو باشد و دردش برای من 
من و درد تو به هم خو کرده ایم . 
تو خوش باش که غمت را من می خورم 
حالا که می دانم برای من نخواهی بود به چه بهانه ای زنده بمانم   
تو باعث بودی این پرنده ی بی بال و پر به بی کران ها خیره شود 
اوجم افق چشمان تو بود که از من گرفتی 
شعر نمی بافم دلم برایت  تنگ شده . 

#الهام_ملک_محمدی

به تصور بیا , تویی که به دل نقش می کشم 
همه شب را خیال خوش ز تو آ غوش می کشم 
 
در هراسم که فاتحش زند آتش به پایتخت 
از تو در جانم آتشی ست که چنین شعله می کشم 
 
با سرابی که تشنه ام به جنونم کشانده ای 
چه خوشم من که بی توام که غمت دوش می کشم 
 
در رهایی مرا بخواه که خودم بند می شوم 
تو نباشی به سادگی ز خودم دست می کشم 

بی تو شاید که مرده ام زنده ای مثل مرده هام 
بین این مرگ و زندگی نفسی سرد می کشم 
 
تو بلایی به جان من به خیالی که از تو ماند 
و به روزم نیامدی همه شب زجر می کشم . 
 
#الهام_ملک_محمدی

در نظرم آمده ای لحظه ی باران شدنم 
حال که بر پای تو آماده ی ویران شدنم 
 
خویش در اندیشه ی من غیر تو تفسیر نداشت 
آن شب بی مهری ات آغاز زمستان شدنم 
 
در پس چشمان تو محکوم به دیوانگی ام 
باز به من خیره نگر محض پریشان شدنم 
 
فکر منی ذکر منی باز نگرد از دل من 
از تو غرض بر دل دیوانه نگهبان شدنم 
بر جگرم نیش غمت بود و زبان باز نشد 
خواندنی از چشم تو شد قصه ی گریان شدنم 
سوی فنا می بری ام رود به مرداب رسید 
رو به عقب داری و من روی به پایان شدنم 
 
خانه ام آوار شده خانه ات آباد شود 
 
چشم تر از عشق شده منشا طوفان شدنم 
 
#الهام_ملک_محمدی

عاقل شدم , دوباره که دیوانه ات شوم
با پای خود شکار تو آمد سر کمند

جان می دهم برای تو چون شمع و وقت صبح
بر خویش دل نبندی و بر عشق دل ببند

این جان که در هوای تو از تن بدر نرفت
ساده ولی برای تو صد دل ز خویش کند

افتاده ام به پای تو چون خاک در رهت
مگذر ز من که خاک ز جایش شود بلند

در قلب و نبض من به میان است پای عشق
جان داده ام به خنده ات
آرام تر بخند .

#الهام_ملک_محمدی

همین لحظه ها , گر چه دلگیر
ولی زنده ام داشته اند
همین لحظه هایی که یادت به جانم بیفتد
من از هیچ مطلق به پا خواسته ام
و تو از نهایت
که ما رو به رو ایم ,, ولی فاصله بین مان مثل یک ثانیه قبل و حالاست
در اوج تفاوت , در اوج تقابل

#الهام_ملک_محمدی

دوست داشتنت , آنقدر هم که فکر می کردم ساده نبود .
و رو به رو شدن با خودم از همه سخت تر
نمی دانم چه حکمتی ست که درد می کشم و راضی ام
آهای پزشکان :
می توانید بفهمید من چه شده ام ?
از سرم عکس بگیرید , آخر یکی آنجاست .

#الهام_ملک_محمدی

با خود کجای می برد , هوش مرا صدای تو
انگشت حیرتم به لب , در خلقت خدای تو

عمر دوباره می دهد دیدار چون تویی عزیز
بر خود دریده پیرهن این غنچه در هوای تو

کردم نگه در آینه دیدم به جای خود تو را
از چشم من مشخص است در جانم است جای تو

جان هست در تنم ولی از خویش دور می شوم
با خود غریبه می شود هر کس شد آشنای تو

دور از تو خار در دل است کشتی نشسته در گل است
جارو و آب می زند چشم و مژه برای تو

دوره بگردم این فدا پروانه وار می دهم
باران تویی ببار و من مثل زمین گدای تو

شب آمده به روز عمر می خواهم از خدا هنوز
عمری دوباره هم که باز بگذارمش به پای تو

نامت به گوش می رسد , دست ادب به سینه ام
می ایستم به گفتن خوش آمده بلای تو .

#الهام_ملک_محمدی

تو در دنیای من مفهوم رستاخیز بودی
من ایران و تو با بی رحمی ات چنگیز بودی

به قدری گریه کردم در وجود آبی نمانده
کویری تشنه ام گاه ابر باران خیز بودی

مرا هر گاه دیدی تیری از چشمت روان گشت
به یک دم قاتل و مسیحا نیز بودی

به فصل سرد تنهایی مرا خو داده بودی
بهارم رابه یغما برده ای پاییز بودی

اگر جانی بلای جان من هم می شوی دوست
برای زیستن چاره و دستاویز بودی

#الهام_ملک_محمدی

عشق

این بیماری غیر واگیر

حتی اگر به وصال برسد به درمان نخواهد رسید

برای گریستن بهانه بسیار و بهای بهانه ها ناچیز ،

در حالی که دوستان ترکت می کنند ،

شانه را فراموش کن

تو در دنیایی زندگی می کنی که آرزوی کسی هستی و به تو نمی رسد

تو در دنیایی زندگی می کنی که آرزوی کسی را داری و به او نمی رسی

خراب شود این دنیا

که پر شده از لیلی و مجنون هایی که در کنار هم هستند ولی دور از هم

تو با لیلی مجنونی هستی و مجنونی دیگر با لیلی توست 

غم هایت را در جیب هایت بگذار 

جیبت اگر به حد کافی جا نداشت ؛ بارت را سنگین تر نکن 

تو مسافر خاموشی و فراموشی هایی 

همین کوله بارت بس ، که آگاهی هنوز هستی و در حال رفتن از یادهایی 

همین بس که خراب شود این دنیا

که تو مانده ای و برده اند تو را ، با خود ، و از یاد .

 

#الهام_ملک_محمدی


من از گذشته ها ،

 

و تو در گذشته حال و آینده حاضری

 

پیش تو گویی همه چیز عالیست ،

 

ولی من اینجا همه چیز را به همراه خود بدحال کرده ام 

 

این از شاعر افسرده ای مثل من خوب بر می آید

 

در دوری ات زندگی می کنم توأمان با مرگ ، و می میرم با زندگی ،

 

بیشتر از این نمی شکنم ، نه اینکه غرورم اجازه ندهد نه ، به حدی خرد شده ام که بیش از این نمی شود خرد شد

 

و هربار به آینه ای می نگرم که روزی در آن به خود لبخند می زدم .

 

آینه افتاد و شکست ، تکه هایش را کنار هم گذاشتم ، دوباره نگریستم ، و این بار در هر تکه اش ، تکه ای از من بود 

 

مرا نیز به من شکسته نشان داد

 

آینه تا نشکست حال مرا نمی دانست .

 

#الهام_ملک_محمدی


بعد تو با هیچ طریقی دل من شاد نشد

قلب گرفتار من از بند غم آزاد نشد

 

گفت بسوز تا که از ذهن فراموش شوم

سوخته ام به حد خاکستر در باد نشد .

 

غنچه ی نشکفته که پرپر شده احوال من است

خواستم این بغض رسد بر سر فریاد نشد

 

جلوه ای از خاطره داده نم باران به فضا

زمزمه کردم که تو را می برم از یاد نشد

 

گفت به شاگرد بگو بشنوم از عشق که چیست

مسئله را خواست که حلش کند استاد نشد

 

تیشه ی کوه کن در آخر سر فرهاد شکافت

سر ، سر دل رفت و کسی عاشق فرهاد نشد

 

شاعر غمگین قلم از عشق کسی زد که نبود

تا شود آزاد هزار بار جان داد نشد 

 

مردم از آن وقت که دست تو مرا لمس نکرد

آه بدون باغبان باغ هم آباد نشد

 
رفتنت آغاز فروپاشی من بود که بود
بعد تو با هیچ طریقی دل من شاد نشد .
 
#الهام_ملک_محمدی

می شود با کسی مست بود

و اگر نبود یک عمر خمارش بود

می شود برایش شعر گفت ، خواستش ، دلتنگش شد ، دیوانه اش شد .

می دانی 

گاهی نمی دانم چه می گویم یا چه می خواهم بگویم

ولی من ،

مستی نچشیده خمارم !!!

دردش از تمام آمپول های کودکی بیشتر است

برایش شعر می گویم 

می خواهم ، دلتنگش شده ام

بین خودمان باشد

ولی من شعر گفتن بلد نبودم ، یاد هم نگرفتم

آدم باید کلی غم داشته باشد تا شاعر شود

یا اصلا غمی نداشته باشد

درسش را کسی یادم نداد .

اما غمش را چرا .

یک شبه ره صد ساله رفته ام 

شاعر خوبی شده ام 

اما نمی دانم کی پیر شده ام 

 

#الهام_ملک_محمدی  


صورتت را هم یادم رفته

ولی خودت را نه .

غمی بی پایان دارم 

شب های باقی مانده ی عمرم را چه کنم 

طوری دیدمت که این چشم دیگر خواب را هم نخواهد دید

نمی دانم اسمش را عشق بگذارم یا درد

بگذار عشقش برای تو باشد ، دردش برای من

من و درد تو به هم خو کرده ایم .

تو خوش باش که غمت را من می خورم 

حالا که می دانم برای من نخواهی بود به چه بهانه ای زنده بمانم ؟؟

تو باعث بودی این پرنده ی بی بال و پر به بی کران ها خیره شود

اوجم افق چشمان تو بود که از من گرفتی 

شعر نمی بافم ، دلم برایت تنگ شده .

 

#الهام_ملک_محمدی  


  من چه کنم وقتی که دل می خواهدت ؟

وقتی که چشمم از دوری ات بی صبرانه می گرید من چه کنم ؟

وقتی که صبری نمانده من چه کنم ؟؟ چه کنم .

خوب است که جای من نیستی 

نمی دانم اعضای بدنم چطور هنوز سرجایشان هستند وقتی که تاب دوری ات را ندارم

دستم به دنبال آغوشت 

چشمم چهره ات

دهانم لبانت 

دلم خودت را طلب می کند .

 

#الهام_ملک_محمدی


بنگر مرا ، تصویری از تنهایی ام

بی شک تو بودی علت پیدایی ام

 

من چون کنم وقتی که دل می خواهدت ؟

هم کز فلک بر شد سر سودایی ام

                                                                 

آه آفریدند از غم خالص مرا

نیز اشک شد سرچشمه ی زیبایی ام

 

عشقی وجودم را گرفته از خودم

چون ترس پایان نیست در شیدایی ام

 

آن رفتنت در خود چو بلعیده مرا

امروز تکراری و بی فردایی ام

 

هر شانه ام کس می کشاند سوی خود

جسم خاکی دارم و دریایی ام

 

این قسمتم را در غیابم داده اند

می سوزم و در عین بی پروایی ام 

 

محبوس گشتم من که مهمان آمدم

از خانه دورم داشتند آنجایی ام

 

کورم ز بس دیده ی نادیده گریست

پیراهنت درمان نابینایی ام

 

#الهام_ملک_محمدی  


دیوانه ام کردی

دیوانه ام کردی

تو مگر چند نفری که هر جا را که می نگرم آنجایی ؟

راست بگو

تو که همیشه در خیال من حاضری و مهربان هم هستی 

چگونه زندگی می کنی ؟

فلسفه ی وجودت می تواند جز این باشد که یک شاعر به شاعر های دنیا اضافه کنی ؟

اصلا دلیل وجودی امثال توهمین است ، 

من شاعر در آینه ی وجود تو قابل دیدن شده ام

آینه ای که هر که در آن بنگرد مرا خواهد دید 

و من تو را .

این بزرگترین و جمعی ترین خطای دید دنیاست

درست دیدن زیباست .

 

#الهام_ملک_محمدی


یاد ز ما نمی کنی روی به ما نمی کنی

مثل زمانه ای به کس آه وفا نمی کنی

 

یک دم اگر ببینی ام جان به فدا دهم تو را

باز مرا ندیدنت . ، لطف چرا نمی کنی ؟؟

 

از من اگر که خواستی جان ببری خودت بیا .

پیش تو چون بلا شدم دفع بلا نمی کنی ؟؟

 

خاک شدم به راه تو پا بگذار روی چشم

منتظرت نشسته ام شور به پا نمی کنی ؟؟

 

آه قفس شکسته ای بال مرا تو چیده ای

می گذری ز من ولی باز رها نمی کنی

 

این دل ناامید من از تو طمع بریده است

صاحب صد عمارتی ، خانه بنا نمی کنی .

 

#الهام_ملک_محمدی  


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

مرجع سرگرمی و طنز پرتال تخصصی تاسیسات مکانیکی ساختمان|تاسیسات|تاسیسات حرارتی|تاسیسات برودتی|تاسیسات الکتریکی|تهویه مطبوع|Hvac با من از ماه بگو کرایه ماشین در کیش amin77.parsablog.com سیلیس Jasmine همه چی موجوده ترفندهای کامپیوتری ترک فیلم