در دلم افروخته سوزی که به م نرود
درد کمی نیست در آن خیر که بی شر نرود

یک نفر از من همه دنبال تو بی من برود
یاد نداری ز من و یاد تو از سر نرود

آنکه توانست بگوید خبرش نیست ز درد
بی سر سرمست که واعظ سر منبر نرود

آدم اول به طمع چون بدر آمد ز بهشت
روی زمین رحم برادر به برادر نرود

هر مژه ام مثل درخت لب جو گشته از اشک
خشک شود چشمه بیا صحنه مکرر نرود

جان دلم این همه ای در من و من ندارمت
در دل و جان هستی و جایت کس دیگر نرود

از همه عالم شدم آسوده که دیوانه شدم
حرف تو آید به میان دل پی پیکر نرود

عکس رخ ماهی و در برکه ی چشمان سیاه
کوشش پیچک به بلندای صنوبر نرود

خنده ی زیبای تو چون گریه ی من را طلبد
پاک و زلال اشک بریزم که ز کوثر نرود

شعر تری می شود آن بغض که شاعر بکشد
نیش دگر بر جگر لاله ی پرپر نرود

حال چنان از نفست زنده به عشقم که بدان
روزی اگر نباشم این قصه به آخر نرود

#الهام_ملک_محمدی

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

امیرمهدی رمضانی نقاشی ساختمان-رنگ مولتی کالر-اجرای کناف درگاه تجارت با چین کلینیک افزایش قد موسيقي کده تجربیات یک مربی فبک روابط جنسی سالم و شرعی±وبلاگ مطالب زيبا